سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من پیشواى مؤمنانم و مال پیشواى تبهکاران [ و معنى آن این است که مؤمنان پیرو منند ، و تبهکاران پیرو مال چنانکه زنبوران عسل مهتر خود را به دنبال ] . [نهج البلاغه]
دیده و دل
فرزند غزه
  • نویسنده : بهار:: 87/10/15:: 9:18 عصر
  • نمایش تصویر در وضیعت عادی

    فرزندغزه

    کودکم بخواب که خوش خوابیده ای.

    تو را د رآغوش می گیرم و برایت لالایی می خوانم.برایت می گویم از آنچه بر سرزمینمان گذشته است.از مقاومت جانانه خرد و کلان و پیر و جوانمان.از کودکان بی پدر ،مادران بی شوهر و از خانه های بدون سقف.از سرمای استخوان سوز زمستان و از سوز بی مهری و بی غیرتی هم کیشان و هم زبانانمان.از سنگهایی که در دستانمان گلوله شد و بر پیشانی ظلم نشست.

    بخواب دلبندم. بخواب تا برایت بگویم از قطعه قطعه شدن خواهران و برادرانت ، از نا پایداری ظلم و سرنگونی ظالم.از پیروزی سنگ بر سلاح و از پیروزی خون بر شمشیر.

    نازنینم ، اگر چه جسم بی جان و سردت را در آغوش میفشرم و اندکی بعد تو را چون نهالی بر زیر خاک خواهم نشاند ، ولی یقین دارم که از خون تو و از بند بند وجود نازنینت جوانه های امید بر خاک پر خون وطنم خواهد رویید.

    در عجبم در زمانه ای که لنگه کفشهای بوسه زده بر فرق ظالمان غوغا و همهمه ای جانانه بر پا می کند ، چگونه است که خون کودکان ، زنان و مردان بی گناه مسلمان تلنگری برای نا مردان نمی گردد!

    چشمان باز مانده به راهت را که نشانه چشم به راهی همراهی مسلمانان جهان است ،لبخند مانده بر لبانت را که نشانه خنده به افکار سیاه و شیطانی آل اسراییل است و دستان مشت شده ات را که نشانه خروش همیشگی مردم سرزمینمان است غرق در بوسه می کنم و دستانم که آغشته به خون پاکت گشته  به سوی آسمان می گیرم و می گویم "بای ذنب قتلت "و چون مولاو مقتدایم حسین (ع) از خداوند می خواهم این قربانی را هرچند کودک و هر چند کوچک  ،در راه خود از من بپذیرد.

    فرزندم بخواب و بدان که نبردی که با شروع ماه عزای سالار شهیدان آغاز گردیده به اذن خدا در روز دهمین خود و با تقارن تاسوعا و عاشورای حسینی طبل رسوایی آل اسراییل خواهد بود.

    بخواب کودکم. بخواب تا برایت بخوانم که:

                    این خاک از آن ماست ،حتی اگر ویرانه هایش مانده باشد

                   این خاک از آن ماست،حتی اگر خاکستری از خانه هایش مانده باشد

                   این خاک از آن ماست.....  


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    محرم
  • نویسنده : بهار:: 87/10/8:: 3:44 عصر
  • نمایش تصویر در وضیعت عادی

    یا رب الحسین به حق الحسین اشفع به صدر الحسین

    و باز محرم آمد ،  نوای محرم ، شور محرم ، شمیم روح افزای محرم ،....

    و محرم نرفته بود که باز آید!    

     محرم همیشه تاریخ بوده و هست، از آدم تا خاتم . مگر نه اینکه "کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا "

    محرم ، عاشورا و حسین (ع) بوده اند ، تا  بودن  انسان مفهوم  پیدا کند. عشق ،ایثار ،ایمان ،طاعت و بندگی معنا یابد .

    زندگی از مرگ  نجات یابد  و آفرینش و هستی کامل شود.

    در محرم  ، کربلا  و  عاشورا  ،بزرگ نقاش هستی  زیبا ترین تابلوی خلقت را  به احسن وجه به تصویر کشید. تصویری که عین زندگی و  عین جاودانگی است.

     کربلا و عاشورا، این دو یار جدا نشد نی و دو مفهوم مکمل ، مسلخ عشق را پدید آورد ند.مسلخی که کلید واژه های عشق و ا یثار، یعنی حسین(ع) ، عباس(ع) ، زینب(س) و.... آب حیات را در رگهای زندگی و در پیکر خلقت جاری کردند.

    در کربلا و در روز  عاشورا ،جز زیبایی  و شگفتی چیزی  نبود . آنگونه که زینب سلام الله گفت:" جز زیبایی ندیدم".

    بار الها ما را جرعه ای از عاشورا بنوشان

    .....    ما را به سه ماهه زیبای حسین(ع) ببخش و بیامرز

    ......و ما را مورد شفاعت حسین(ع) قرار بده  

                                                            آمین یا رب العالمین


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    آرزو
  • نویسنده : بهار:: 87/10/7:: 9:26 عصر
  • نمایش تصویر در وضیعت عادی

    آرزوهای ویکتور هوگو

    v      اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
    و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
    و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
    و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
    آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
    بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

    v      برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
    از جمله دوستان بد و ناپایدار،
    برخی نادوست، و برخی دوستدار
    که دستکم یکی در میانشان
    بی تردید مورد اعتمادت باشد.

    v      و چون زندگی بدین گونه است،
    برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
    نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
    تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
    که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
    تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

    v      و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
    نه خیلی غیرضروری،
    تا در لحظات سخت
    وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
    همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

    v      همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
    نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
    چون این کارِ ساده ای است،
    بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
    و با کاربردِ درست صبوریات برای دیگران نمونه شوی.

    v      و امیدوام اگر جوان هستی
    خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
    و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
    و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
    چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
    و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

    v      امیدوارم سگی را نوازش کنی
    به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
    وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
    چرا که به این طریق
    احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

    v      امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
    هرچند خُرد بوده باشد
    و با روئیدنش همراه شوی
    تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

    v      بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
    زیرا در عمل به آن نیازمندی
    و برای اینکه سالی یک بار
    پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
    فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

    v      و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
    و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
    که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
    باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید

    v      اگر همه اینها که گفتم فراهم شد دیگر چیزی ندارم برایت ارزو کنم

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
       1   2   3   4      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 90697
    بازدید امروز : 3
    بازدید دیروز : 6
    ............. بایگانی.............
    خیر مقدم
    کتاب یا اینترنت ...

    ........... درباره خودم ..........
    دیده و دل
    بهار
    بار الها ،به دیدگانم آموختم که هر چیز ارزش دیدن ندارد و با دل نجوا کردم که هر چه دیده شد لایق دل بستن نیست.پس یاری ام کن تا فقط انوار الهی ات را نظارگر باشم و بر آنچه تو می پسندی دل بندم. (ببینید و دل مبندید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت)

    .......... لوگوی خودم ........
    دیده و دل
    .......لوگوی دوستان ........






















    ....... لینک دوستان .......
    بتلیجه
    پارسی گو
    دوزخیان زمین
    سری تو سرا
    پوست کلف
    تا ریشه هست، جوانه باید زد...
    دو نیمه سیب
    ناصر اعتصامی
    MAKHo0oF gr0ups
    السلطان علی بن موسی الرضا
    کامیارحسینی
    سام دلیری
    گل نیلوفر
    ام المومنین

    سادات علوی
    منصور
    قافله شهدا

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........